همهچیز دربارۀ طرحوارههای هیجانی و طرحواره درمانی هیجانی
مرد مسنی کنار جاده نشسته و گریه میکند و یک مرد جوان پیش او میآید و میگوید «چرا گریه میکنی؟» مرد مسن با ناراحتی پاسخ میدهد «بهخاطر مرگ پسرم گریه میکنم.» مرد جوان میگوید «چرا گریه میکنی؟ گریه کردن هیچ فایدهای ندارد.» مرد مسن پاسخ میدهد «من دقیقاً به این دلیل گریه میکنم که گریه کردن هیچ فایدهای ندارد». اثر میگل داونامونو – درد جاودانگی ۲۰۱۴
رابرت لیهی نیز همانند اکثراً روانشناسان هم عصر خودش و حتی قبلتر نخست تحت تأثیر فروید و نوشتههایش دربارۀ رؤیاها، ناهوشیار، ناخودآگاه و… بود و فکر میکرد این رویکرد به همۀ سؤالات بشر پاسخ دارد، اما او نیز همانند آرون تی بک پس از اینکه این اصطلاحات فرویدی نتوانستند او را اقناع کنند از آن دست کشید و مسیر پژوهشی و بالینی دیگری را پیشه کرد. او سپس تحت تأثیر موضوع شناخت اجتماعی و نظرِیۀ اسنادی واینر قرار گرفت. سپس در سال ۱۹۷۰ با نوشتههای بک آشنا شد و این رویکرد تأثیر قدرتمندی در او داشت و او را وارد کار بالینی طبق رویکرد شناخت درمانی کرد. تا قبل از آن، چه زمانی که بهعنوان دانشجو غرق نوشتههای فروید بود و چه زمانی که با نوشتهای واینر، و سلیگمن آشنا شده بود خودش را همانند مسافری که مسیرش را گم کرده تصور میکرد. اینبار بهنظر میرسید که مسیرش را پیدا کرده و رویکرد شناختی همان چیزی بود که دنبالش میگشت. او میگوید که تمام تمرکزم بر این بود که بهعنوان شناخت درمانگر صرفاً بر ارائه و معرفی تکنیکهای شناختی یکی پس از دیگری به درمانجو تمرکز کنم اما برخی اوقات با بعضی از درمانجویان به بن بست میرسیدم، بهنظر میرسید برخی از درمانجویان صرفاً آمده بودند تا من به حرفهایشان گوش دهم، تجاربشان را تأیید کنم و به هیجانهایی که تجربه میکردند اعتبار ببخشم و این تمام آن چیزی بود که برخی از درمانجویان از من میخواستند انجام دهم. اما چیزی که شاید نقطه عطفی در رشد مدل طرحوارۀ هیجانی محسوب میشود این خاطرۀ رابرت لیهی است: «سالها پیش، زمانیکه با تلفن در حال صحبت کردن با همکار درمان شناختی رفتاریام بودم یاد مادرم افتادم که به دلیل خونریزی مغز فوت کرده بود. در حین صحبت با همکارم ناگهان شروع به گریه کردم و همکارم به من گفت: جالب است که من بهعنوان یک بزرگسال هرگز تا به حال گریه نکردهام.» طبق ادعای خود لیهی، در آن زمان بود که پی بردم هیجان قطعۀ گمشدۀ شناخت درمانی است.
قبل از اینکه درمانهای موج سومی بهوجود بیایند، درمان شناختی اهمیت کمی به نقش هیجان در سبب شناسی و درمان اختلالات میداد، هر چی بود شناختها بودند. اگرچه با وجود درمانهای موج سوم، از قبیل درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، باز هم هیجان آنگونه که مد نظر لیهی بود مورد توجه قرار نگرفت اما از این نظر که هیجان پا به پای شناخت چه در پژوهشها و چه در کارهای بالینی مورد توجه پژوهشگران و متخصصان قرار گرفت یک حقیقت انکارنشدنی درمانهای موج سومی به حساب میآید. بنابراین هیجان رفته رفته جای خود را در پژوهش و درمان باز کرد و علاقهمندان زیادی را نیز به خود جلب کرد.
در دههای که درمان شناختی رفتاری بهطور گستردهای در اکثر نقاط جهان و ازجمله ایران مبنای کار متخصصان رواندرمانی است، رابرت لیهی، مدیر مؤسسه آمریکایی شناخت درمانی به کشف مهمی دربارۀ نقش باورها و انتظارات فرد دربارۀ هیجانها نائل آمد: مدل طرحوارۀ هیجانی. مدل طرحوارههای هیجانی یک مدل اجتماعی – شناختی دربارۀ درک، تفسیر، ارزیابی و پاسخ به هیجانهای خود و دیگران است. همۀ افراد نسبت به تجربۀ طیف کاملی از «هیجانهای ناخوشایند» از قبیل، خشم، اضطراب، غمگینی، ناامیدی، حسادت، غبطه و… آسیبپذیر هستند اما همۀ افراد دچار اختلالات روانپریشی نمیشوند. مدل طرحوارههای هیجانی پیشنهاد میکند که افراد از لحاظ نظریههایی که دربارۀ هیجان و تنظیم هیجان دارند با یکدیگر متفاوت هستند و این نظریههای روانشناختی منجر به رشد راهبردهای مشکلساز برای مقابله با هیجان میشود از قبیل سرکوبی، نشخوار فکری، اجتناب کردن، سرزنش کردن و سوء مصرف مواد. برای نمونه، فردی بعد از شکست عاطفی ممکن است هیجانهایی از قبیل خشم، اضطراب، سردرگمی و غمگینی را تجربه کند. اگر فرد این هیجانها را عادی سازی کند، احساسات ناخوشایند و متضاد را تحمل کند و این هیجانها را با اهمیت رابطه مرتبط کند، تشخیص دهد که این هیجانها موقتی هستند و خطرناک نیستند و بهخاطر تجربۀ این هیجانها احساس شرم نکند آن وقت احتمال کمتری وجود خواهد داشت به مشکلات هیجانی پایدار دچار شود. در مقابل، اگر فرد به عکس این فرایندها باور داشته باشد ـ این هیجانها ناهنجار هستند، منطقی نیستند، فرد باید تنها یک هیجان داشته باشد، این احساسات دائمی خواهند بود، آنها باعث میشوند من خجالت بکشم ـ آن وقت فرد ممکن است برای خلاصی از آنها به نشخوار فکری، منزوی شدن، اجتناب، سو ء مصرف مواد یا خود انتقادی روی بیاورد و در نهایت باعث رشد اختلالات هیجانی شود. مدل شناختی هیجان که توسط بک و الیس توسعه یافت، بر تفسیر فرد از رویدادها، دیدگاه فرد نسبت به خود و پیشبینی آینده ـ مثلث شناختی تأکید میکند. بک در ابتدا مفهوم طرحواره را برای نشان دادن الگوهای معمول تفکر که اغلب در اوایل زندگی ایجاد میشوند بهوجود آورد. بااینحال، مفهوم طرحواره تاریخچۀ طولانی در روانشناسی دارد و خواستگاه آن به بارتلت (۱۹۳۲) و پیاژه (۱۹۵۵) برمیگردد، که این اصطلاح را برای توصیف مدل پردازش اطلاعات سوگیرانه بهکار بردند. بااینحال، تاریخچۀ پردازش طرحوارهای در روانشناسی اجتماعی و شناختی طولانی است که برای پردازش حافظه، توجه و تفسیر به کار میرود. مدل طرحوارۀ هیجانی مفهوم طرحواره را از رویکرد پردازش اطلاعات به عاریه گرفته و از آن برای باورهای مربوط به هیجانها استفاده میکند. طبق این مدل، فرد نه تنها رویدادهای بیرونی را تفسیر میکند بلکه همچنین تجارب خودشان را نیز تفسیر میکنند. زمانی که یک هیجان برانگیخته میشود، فرد ممکن است باورهایی نسبت به طول مدت، نیاز به کنترل، قابلیت درک هیجان، شباهت با هیجانهای دیگران، شرم یا احساس گناه نسبت به هیجان، تحمل احساسات مختلط، تمرکز بر نشخوارگری، سرزنش دیگران بهخاطر هیجانهای خود، ابراز هیجان و این درک که دیگران به آنها اعتبار ببخشند داشته باشند. انتظار میرود این باورهای منفی دربارۀ تجربۀ هیجانی منجر به شکلگیری راهبردهای مشکلساز برای مقابله با هیجان شوند.
مدل طرحوارۀ هیجانی و طرحواره درمانی هیجانی از مفاهیم و راهبردهای سایر مدلهای شناختی رفتاری استاده میکند. همانگونه که اشاره شد، مدل بک با تأکید بر مفهوم باورهای خاص (طرحوارهها) در مدل کنونی طرحوارۀ هیجانی منعکس شده است. بااینحال، مدل طرحوارۀ هیجانی بیشترین ارتباط را با مدل فراشناختی ولز (۱۹۹۹) دارد. طبق مدل فراشناختی، افرادی مستعد نگرانی هستند که نسبت به افکار مزاحم دارای باورهای مثبت و منفی هستند، بهعنوان مثال، نگرانی به من کمک میکند تا برای مقابله با تهدید آماده باشم و نگرانی من خارج از کنترل است. در واقع، در مدل فراشناختی بر رابطۀ فرد با افکارش تمرکز میشود و بر محتوای افکار کمتر تأکید میشود. مدل طرحوارۀ هیجانی نیز بر محتوای افکار کمتر تمرکز میکند و بیشتر بر نظریههایی که فرد نسبت به هیجان دارد متمرکز است. همانند مدل فراشناختی ولز، تفسیرهای مشکلساز نسبت به هیجانهای ناخواسته یا مزاحم منجر به رشد راهبردهای مقابلهای مشکلساز میشوند. تأکید بر هیجان و محتوای ابعاد طرحوارههای هیجانی تجربۀ هیجانی را در مرکز ثقل درمان قرار میدهد.
طرحواره درمانی هیجانی از این لحاظ که بر تفسیر افراد از هیجانها تمرکز میکند و نه پذیرش یا آگاهی از هیجان از درمانهای موج سومی متفاوت است. هرچند راهبردهای درمانی موج سومیها بسیار مفید هستند و دارای پشتوانۀ علمی بسیار قوی میباشند، مدل طرحواره درمانی هیجانی تلاش میکند تا نظریۀ خاص فرد نسبت به هیجان را مشخص کند، آن را اصلاح کند و فرد را برای اتخاذ راهبردهای سازگارانهتر برای تنظیم هیجان تشویق کند. در نتیجه، در این مدل بر اعتباربخشی، تأیید، عادیسازی، بسط دادن و تمییز هیجانها، ارتباط دادن هیجانها با معنا و ارزشهای زندگی، بسط دادن معناها، اصلاح باورهای مربوط به طول مدت و فقدان کنترل هیجان، افزایش پذیرش هیجانهای مختلط یا آمیخته تأکید میشود.
نویسنده: الیاس اکبری درمانگر بالینی کلینیک و آکادمی روانشناسی آگاهش